غول های فکری ما

ساخت وبلاگ

مثل همین سقط جنین...10سال پیش فکر میکردم وحشتناکترین اتفاقی که میتواند برای یک زن بیوفتد این است که موجود زنده ای را در وجود خودش بکشد،موجودی از جنس نور،عشق و اما حالا فقط دفع چند گرم گوشت میدانمش...در من چه شده!؟ امیدی به ادامه بقای انسان دیگر ندارم یا این ها همه از تلخی دیدن واقعیت است.....واقعیت تلخ یعنی  ... همان تیکه گوشت قرمز وسط سنگ سفید توالت...و پرسیدن این سوال که همین بود؟ آخ که چقدر احساس و ادبیات برای همین یه تیکه ی بی جان،سخن ها داشت

امروز نه تنها روز برفی تلخی برای مرجان که برای ساناز هم بود...اصرار زیادی کردم که برایم حرف بزند  تا قبح احساسش بریزد .احساسی که،مثل آهن گداخته هرلحظه داغ تر میشد و حرف زدن راجع به آن مثل بمب نیتروژنی بود....سردش میکرد... شروع کرد به گریه کردن ترجیح دادم تنهایش بگذارم...داخل سالن دیدمش که هنذفری گذاشته بود ،احتمالا او هم  همان آهنگ قدیمی که باهام گوش میکردنش را میشنود که اینگونه چشمانش تر شده..... یکی دیگر از فکرهای احمقانه کودکیم این بود که آدم بعد ازدواجش به افراد قبلی یا به قول شادمهرجان به سوتفاهم های قبلی زندگیش فکر نمیکند.... اما مگر میشود...منطق را دوست دارم ولی ما آدم معمولی ها احساساتمان همیشه حاکمان بر عقلمان است ...

5نفر......
ما را در سایت 5نفر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kitepaper بازدید : 163 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 6:32